جوجه اردک سبز شده بود! خودش رو هر لحظه در آینه نگاه می‏کرد و کلی روحیه گرفته بود! اما برخلاف وعده‏های آفتاب‏پرست، خیلی زود رنگ سبز هم از مُد افتاد و هیچ‏کس بهش محل نمی داد  .

یکی بود یکی نبود؛ یک جوجه بود که چون خیلی زشت بود همه بهش جوجه اردک زشت می‏گفتن! واسه همین خیلی ناراحت بود، حتی چندباری به دکتر زیبایی مراجعه کرد. اما دکترهای زیبایی بهش می‏گفتن این عمل‏ها واسه تو فایده‏ای نداره! تو ذاتت زشته، هیچ کارش هم نمی‏  ‎شه کرد  !
این جوجه اردک زشت ما یکی از اون روزهایی که خیلی ناراحت بود بدون کارت دعوت وارد یک مجلسی شد و چند نفر از افراد اون مجلس رو نوک زد! افراد حاضر در مجلس هم که دیدن این جوجه داره به همه نوک می‏زنه اون رو از مجلس بیرون کردن  !
جوجه اردک زشت ما افسرده‏تر از همیشه رفت و یک کتاب خوند! توی اون کتاب بارقه‏های امیدی براش زنده شد. توی اون کتاب دید که جوجه اردک قصه‏ها بعد از یک مدت تبدیل به قوی زیبایی می‏شه! چند ساعتی با همین فکر و خیال‏ها خوشحال بود که یکهو یادش اومد نگاهی به صفحه اول شناسنامه اش بندازه! بعله! چهل سالی از عمرش گذشته بود و اگه قرار بود “قو” بشه تا الان شده بود! دیگه باور کرده بود تا آخر عمرش باید یک جوجه اردک زشت باقی بمونه  !

جوجه اردک زشت قصه ما یکی از اون روزهایی که بی‏هدف در خیابون قدم می‏زد گذرش به یک آفتاب‏پرست افتاد. به اون گفت: “خوش به حال تو که به راحتی می‏تونی رنگ عوض کنی و هر لحظه بنا به شرایط محیط و اینکه چی به نفعته رنگت رو تغییر بدی  !”

آفتاب پرست هم در پاسخ به اون گفت: “چیه؟! نکنه از رنگ سیاهت خسته شدی؟  !”

و وقتی با پاسخ مثبت جوجه اردک زشت روبرو شد، در پاسخ گفت: “خب سبز شو! شاید اگه خودت رو این رنگی کنی بتونی بیشتر جلب توجه کنی و دو سه تا دوست پیدا کنی و این‏قدر تنها نباشی  !”

بعد آفتاب پرست یک سطل رنگ سبز به جوجه اردک زشت داد!

جوجه اردک سبز شده بود! خودش رو هر لحظه در آینه نگاه می‏کرد و کلی روحیه گرفته بود! اما برخلاف وعده‏های آفتاب‏پرست، خیلی زود رنگ سبز هم از مُد افتاد و هیچ‏کس بهش محل نمی داد، تا اینکه یک روز “روباه مکار” بهش زنگ زد و از اون دعوت کرد به جنگل بره. جوجه اردک زشت هم خوشحال از این‏که بالاخره یک‏نفر تحویلش گرفته، سریع بار و بندیلش رو بست و راهی جنگل شد!

توی جنگل، جوجه اردک زشتِ قصه ما رو چند باری به مراسم‏های مختلفشون دعوت کردند. در ابتدا جوجه اردک تصور می کرد دلیل دعوت‏هاشون این هست که خیلی به اون ارادت دارن، اما بعد از چند وقت متوجه شد اون‏ها فقط یکی رو می خوان که بیاد بهش بخندن! حسابی بابت این قضیه افسرده شد!
افسردگی جوجه اردک ما هر روز بیشتر و بیشتر می‏شد! یک روز که از رنگ سبزش خسته شده بود و مطمئن بود این رنگ هم به هیچ کارش نمی‏آد، رفت و مقداری ماده شست و شو خرید. اما متاسفانه علاوه بر رنگش، پرهاش هم کنده شدن، دیگه هیچ پوششی نداشت!
اولش کمی خجالت کشید، اما وقتی می‏دید بدون پوشش، همه در جنگل به اون به یک چشم دیگه نگاه می کنن خیلی خوشش اومد! بالاخره متوجه شده بود که چه‏طوری می‏تونه کاری بکنه که توجه بقیه به خودش جلب بشه! کم‏کم از این حس حسابی خوشش اومد!
یکی از همون روزها جوجه اردک زشت قصه ما به “روباه مکار” این پیشنهاد رو داد که اون رو بخوره! روباه مکار که می‏دونست اون چندان خوشمزه نیست اولش قبول نمی کرد، اما بعد با خودش گفت این لااقل به درد یک وعده غذایی که می‏خوره! بعد با خودش گفت: “واسه تنوع هم شده یک روز غذای بدمزه بخورم!” و بعد اون رو خورد! و جوجه اردک هم از خورده شدن لذت زیادی برد!

از اون روز به بعد جوجه اردک زشت یاد گرفته بود چه‏طوری می‏تونه توجه بقیه رو به خودش جلب کنه! کار جوجه اردک زشت همین شده بود! می‏رفت و هر روز ناهار و اکثر شب‏ها به عنوان شام؛ غذای حیوون های مختلف جنگل می‏شد! همه هم انگشت به دهن مونده بودن که چطور توانایی این جوجه این‏قدر بالاست که این‏قدر خورده می‏شه اما تموم نمی‏شه!

بعد از مدتی، یک محیط‏بان که اوضاع اسفناک این جوجه رو دیده بود بهش گفت: “تا کی می‏خوای غذای مونده و نیم‏خورده این و اون بشی و از این ظرف به اون ظرف بری؟!”

اما این جوجه برخلاف انتظار از اینکه بهش می‏گفتن “غذای مونده و نیم‏خورده” خوشش اومد و حتی به کلاغی که به خبرپراکنی مشهور بود گفت: “برو به همه بگو! به همین چه که آنها «غذای مونده» و «غذای نیم‏خورده» نامیده‏اند باید بالید!”

بعد از این جریان جوجه اردک زشت تصمیم گرفت بقیه جوجه های پاک و زیبا رو هم به همین منجلاب گرفتار کنه! به همین خاطر از اونها دعوت کرد برن غذای این و اون بشن و در حال خورده شدن(!) از خودشون “یواشکی” عکس بگیرن و منتشرش کنن!

*شرلوک هولو

منبع: فرهنگ نیوز