• فرشته ای به نام مادر موضوع: داستان نویسنده: نامعلوم منبع: پایگاه اطلاع رسانی فرهنگ ایثار و شهادت
یک روز کودکی که قرار بود متولد شود و به زمین برود ، پیش خدا رفت و گفت:« من در بهشت راحتم و کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم ؛ مرا به زمین نفرستید . » خداوند گفت:« در زمین هم به تو بد نخواهد گذشت، نگران نباش .» کودک گفت :« اما اگر به زمین بروم نیازهایی خواهم داشت که در اینجا ندارم و نمی توانم آنها را برطرف کنم.» خدا گفت:« تو راه برطرف کردن نیازهایت را یاد خواهی گرفت، پس نگران چیزی نباش.» کودک گفت:« من هنوز کوچکم و قادر به رفع نیازهایم نیستم ، چه باید بکنم؟» خداگفت:« یکی از فرشتگانم را مأمور نگهداری از تو خواهم کرد. او به تو کمک می کند تا بزرگ و توانا شوی.» کودک گفت:« من زبان مردم زمین را بلد نیستم چه باید بکنم؟» خدا گفت:« فرشته ای که از تو نگهداری می کند، زبان مردم زمین را یادت می دهد تا بتوانی با دیگران حرف بزنی.» کودک گفت:« شنیده ام روی زمین آدمهای بد هم وجود دارد، چه کسی مرا در مقابل بدیها حفظ می کند ؟» خدا گفت:« همان فرشته ای که مأمور نگهداری از توست ، تو را از تمام بدی ها در امان نگه می دارد.» خدا گفت :« فرشته ی من به تو مهر می ورزد و با نوازشها و محبتهایش ، اندوه تو را از بین می برد . پس شجاع باش و از چیزی نترس.» کودک گفت:« راستی اسم این فرشته ی تو چیست؟» |
مطلب بعدی :
تفاوت حجاب و عفت در کلام رهبری (پست ثابت وبلاگ )